1. در تصمیمی انقلابی اومدم شمال!
2. بعد مدت ها اسنپ چتو نصب کردم و با اون فیلتر دهن گشاده که عاشقشم هزارتا ویدیوی مسخره بازی از خودم گرفتم.
3. اقا اقا سوگند خیلی خیلی قشنگ میخونه خیلی!
4. جمعه برمیگردم تهرانِ قشنگم.
5. من بهترین داداش بزرگتر دنیا رو دارم.
تهران برای منِ بچه شهرستانی با یک حس همهگیر شروع شده بود. حسِ بیکسی همراه با ترس. فرهنگ مردم چندپارهی تهران برای منی که تا چند سال پیشش با مردمِ گرم و بیشیلهپیلهی کرمان سر کرده بودم ترسناک بود. هیچوقت یادم نرفت آن صحنهای را که یکی دو سال قبل از کنکور در ابتدای سفر به تهران اتفاق افتاد. رفته بودیم از راهآهن تهران ماشینمان را که با قطار آمده بود بگیریم. مسئول جوان آنجا پدرم را با "تو" خطاب میکرد. برای من که حرمت پدری را در خانه
این چند روز خوشحال بودم. یعنی اولش داشتم ناراحت میشدم و هورمونها داشتند فوران میکردند که تو گفتی پاشو بیا برویم دور دور. رفتیم، با خوانواده تو. فیالواقع آنجا که ما بودیم، ما خانواده محسوب میشدیم برای دیگران! آن شب خیلی خوش گذشت، علی رغم تمام گرما و گرفتگی های هوا و غریبهگیِ من.
فردا و پس فردایش هم خوب بود. کلا خوب بود، غیر از این هوای کثافت، این تهرانِ کثیف. منی که مجبورم فردا بروم، هم امتحان دارم هم آزمایشگاه. حالت جامد کتاب نخواندم، ه
ترافیک در کنار مشکلاتی که در مسیر ها
ایجاد می کند، برای شهروندان هزینهساز هم شده است. اگر محل زندگی یا شغل شما به
گونه ای است که مجبورید از محدوده طرح ترافیک عبور کنید، حتما باید با نرخ عوارض طرح
ترافیک آشنا باشید و باید ها و نباید های آن را بدانید. شما برای پرداخت هزینه های
مربوط به عوارض ترافیک باید وارد سایت "تهرانِ من" شوید. بسته به اینکه
هر یک از فیلدهای موجود در صفحه عوارض طرح سال 98 را چه طور پر کنید، نرخ جداگانه
ای دریافت خواهید کرد.
اد
یا منور القلوب
مرسی مهناز بابت معرفی :))
+بچه ها، علیکم به دیدن این فیلم.
بامزه است.
انقدر خنده های دختر بچه (جیران ) رو دوس داشتم که دلم میخواست یه لقمه کنم بخورمش.
یه جاش دو تا بچه ها میخواستن دوست شن باهم.
پسره میگه اسمت چیه؟
دختره میگه "جِریان"
وای. انقد بامزه اسمش و اشتباه میگه :)))
یه جاش میخواد معصوم خانومو راضی کنه ببردش پارک، میگه " معصوم خانم؟! تو دوس داشتی بچه که بودی معصوم خانومتون نبردت پارک؟! "
انقد دوس داشتم اینجاشو :)))
همهی ما یک هایزنبرگِ درون داریم که تا تقّی به توقّی میخورَد بروزش میدهیم. مشکلمان این است که تکلیفمان با خودمان مشخص نیست و روی مرز سفید بودن و مشکی بودن قدم میزنیم. ما نه جرئت مشکی بودن داریم جه جرئت سفید بودن، و برای همین است که همهمان شدهایم خاکستری. هروقت دلمان بخواهد مشکی میشویم و پلید بودنمان عیان میشود و هروقت بخواهیم سفید میشویم و بدیهایمان را نهان میکنیم..شدهایم دکمهی بالای پیراهن، که نمیدانیم باید باز
بیاید والس گوش کنیم :)
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
وسط گیر و دار و فکر و خیال. خانو
بیاید والس گوش کنیم :)
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
وسط گیر و دار و فکر و خیال. خانواده رو چی کار کنم، کارو چه خاکی به سرش کنم، درسای دانشگاهو چه جوری بخونم، سفر و تجربه و ... به علاوه اون هزار و یک شاخ
وارد شهر شد. قبلاً چند باری اینجا اومده بود شاید ۲۰ بار شایدم ۳۰ بار اما این بار قرار بود چند سالی اینجا بمونه. تهران براش شهری بود که مسیرهای طولانیش غیرقابل تحمل و عجیب بودند. وقتی وارد میشد پدر قطعا مسیری که انتخاب میکرد از اتوبان نواب بود. البته قبل از اون که داداش یا خواهرش اینجا نبودند و مقصد خونهی عمو نزدیک هفتتیر بود مسیر رسیدن از خیابون ولیعصر بود. خیابونی که به قول پدر مثل ماه رمضون طولانیه. نصف ترافیکایی که توشون تحملم رو از دست
نصف آبطالبیهایمان را خوردهایم، تا میآیم روی گوشیِ مامان عکسها را ببینم، خاله بهش زنگ میزند. میخواهد ببیند کجاییم و برگردد پیش ما. وقتی میرسد، میروم تا یک آبطالبی دیگر سفارش دهم. با عینک آفتابی میروم داخل بوفهی نسبتا تاریک که حالا تاریکتر هم به چشم میآید؛ حوصله ندارم برای یک دقیقه داخل آمدن عینکم را عوض کنم.
سه تایی مشغول خوردن آب طالبی و صحبت کردن شدهایم که یک پیرمرد و پیرزن که جای خالی دیگری پیدا نکردهاند میآیند
#انسان ِ دکتر شریعتی ۴۴ روز تاخیر خورده بود. نه صرفا واسه اون، بیشتر به خاطر جمع کردن وسایل هام از خوابگاه، دیشب راهیِ تهران شدم و الان که دارم این متن رو می نویسم، دست هام از شدت سنگینی چمدون و ساک ورزشی، قرمزِ قرمز شده و روی یکی از صندلی های بدنه نقره ای و کفمشکی راه آهن نشستم تا برگردم خونه. یه مرد شکم گُنده هم روبروم نشسته که داره گاز هشتم رو به ساندویچش می زنه و پاهاش یه بویی می ده که نگو و نپرس! نوشابه اش "فانتا"ست و سه تا ساندویچ دیگه هم
چرا باید از ایران نرفت؟هر زمان که تنشی در کشور میافتد، گفتگو از مهاجرت هم بالا میرود. این بار بعد از تنش بنزین، که تنشی روی تنشهای مکرر ایرانِ تدبیر و امید بود، دوباره صحبت از مهاجرت و تصور ساخت بهشتی برای زندگی فردی، خارج از ایران داغ شده است. این بار من از کسانی که انتظارش را نداشتهام نیز شنیدهام...خب واقعا چرا باید از ایران نرفت؟ «ایرانی بودن» یا «غیرت وطنی» یعنی خون و خاک این ظرفیت را دارد که کسی را یکجانشین کند؟خیلی باید ساده
بهمن ماهِ نود و هشت با شخصی آشنا شدم که به واسطه اش تصمیم گرفتم سینمایِ ایران را، هر چقدر کم هم که شده بشناسم. این میلِ تازه به جریان افتاده ام را اما نمیخواهم در خلا پیش ببرم. تصمیم دارم بعد از دیدن فیلم های هر کارگردان اینجا برای خودم جمع بندی کنم و تلاش کنم ذهنیتِ خود را در قالب یک جستار بیرون بیاورم که در مرحله ی اول تلاشی باشد برای نوشتن و در مرحله ی دوم برای اینکه در خاطرم بماند. این اولین تلاش من برای نوشتن جستار است. پیش از این نوشتن برای
درباره این سایت